نشریۀ نشانی | شمارۀ ۱۳ | شهریور ۱۳۸۶
الان کجای این جهان هستید؟
زمانی که قرار شد با شما گفتوگو داشته باشم فکر کردم که با محمد صالح علا باید متفاوت و خاص که اگر بشود خاصتر صحبت کنیم و البته نمیدانم چهطور میشود یک مصاحبه را خاص کرد.
آثار بدیع شما این بداعت و خاص بودن را در خودش آغشته دارد. حال میخواهیم این تجربههای ناب را به خوانندگان منتقل کنیم و گام برمیداریم به سمت یک مصاحبۀ فرخنده و خُنشان. این مهارت فنی که در آثار شما پیداست به چه صورت شکل گرفت؟ چطور به این جهان ویژه رسیدید؟
من تلاش نکردهام که کارهایی خاص بسازم. اتفاقاً از وقتی خواستم هر چه هستم باشم، کارها کارهای خودم شدند. جهان ویژۀ هر کس تنها متعلق به خود اوست و برای همین هیچکس مثل دیگری نیست. این نکتهای است که خیلی سعی میکنم در کلاسها به دانشجویان هم بگویم: اگر خودت باشی هیچکس مثل تو نخواهد بود. اما برای رسیدن به دنیایی ویژه باید از مسیرهایی گذشت. من در زندگی حرفهای و شخصی به آدمهای زیادی مدیونم. یکی از آنها محمد رضا لطفی است. مقالۀ بسیار خوب او دربارۀ بنیادیترین مسایل موسیقی ایران برای من نقطۀ شروع بداههسازی در گرافیک شد. بداهه بعد از مهارتهای فنی آغاز میشود. در واقع به جای سر و کار داشتن با تکنیک و فن با مستقیماً بااحساس ارتباط دارد. نمونۀ بسیار بارز آن در هنرهای تجسمی خوشنویسی نستعلیق است. اگر کسی تمام مفردات را به کمال بنویسد و حتی ترکیب حروف در ساخت یک کلمه را هم به درستی بداند، اما ترکیببندی نستعلیق را که مبتنی بر بداهه است نداند خوشنویس نخواهد بود. برای همین است که با وجود اجرای نستعلیق بر روی کامپیوتر و تبدیل آن به فونت اگر کسی از ترکیببندی که زیباییشناسی نستعلیق است اطلاع نداشته باشد اثری زشت خواهد ساخت. حدود ۱۲-۱۰ سال پیش وقتی بر مبنای نگاه جدید مجموع کارهایی ساختم، رفتم پیش استادم آقای ممیز. تصورم این بود که با عصبانیت و پسگردنی مرا از دفترش بیرون خواهد کرد، اما بعد از این که دو بار کارها را دید تشویقم کرد که ادامه بدهم و گفت حتما به نتیجه خواهد رسید. بنابراین به او بسیار بسیار مدیونم. هم به خاطر کلاسهای درسش و هم رفتار پدرانهای که با من تا شب پیش از رفتنش داشت. اینجا میخواهم داخل پرانتز توضیحی بدهم: نسل من نسلی با تجربههای متفاوت است. انقلاب، جنگ، انقلاب فرهنگی، دگرگونیهای شدید سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که نسل من در آغاز جوانی به چشم دید و در آن رشد کرد، هر سه نسل یک بار اتفاق میافتد. ما میخواستیم مستقل باشیم. میخواستیم حرفی ویژۀ خودمان و زمانهمان داشته باشیم. اولین اقدام این بود که از زیر سایۀ نسل پیش از خودمان که بسیار هم سنگین بود، خارج شویم. آنها بنایی بسیار رفیع و مستحکم ساخته بودند که سایهای بلند داشت. بنابر این تلاش نسل من نوعی ابراز وجود هم بود. آن زمان هر یک از ما تلاش داشت تا جنبههایی متفاوت در گوشه و کنار جهان جستوجو کند، من شیفتۀ مکتب لهستان بودم و هستم. اولین انتخاب من در میان طراحان گرافیک جهان هنری توماشفسکی است. به طرز نگاه ماکو تو سایتو ژاپنی هم بسیار علاقهمندم. این علاقهها برمیگردد به اشتراکات نگاه آدمها. من شیفتۀ لحن شاعرانۀ توماشفسکی هستم و فکر میکنم این نوع نگاه ویژۀ شرقی، در فرهنگ و هنر ما هم فراوان است و مشخصترین ویژگی آن است. حالا برگردیم به ادای دین من! راستش نمیخواهم ادای عرفانزدهها را در بیاورم. از قضا آن چه مرا جذب بزرگان این گستره میکند صلابت آنهاست همراه با شاعرانگیشان و پیوند این دو، نه درماندگیشان در برابر مشکلات. من مدیون ابو سعید ابوالخیر هستم. در اسرارالتوحيد أمده (نقل به مضمون) که شیخ با جمعی از مریدانش در راه میرفتند. ندا از عرش میآید که خواهی آن چه از تو میدانیم به خلق بازگوییم تا جمله سنگسارت کنند؟ شیخ پاسخ میدهد که: بارالها! خواهی آنچه از دریای بیکران رحمتت دانم به خلق باز گویم تا کسی عبادتت نکند؟ و ندا از عرش میرسد که: ای شیخ! نه این و نه آن!! فکر نمیکنم هیچ کلام دیگری بتواند تا این حد از لطف خدا صحبت کند و تا این حد لحن شاعرانه و دوستانۀ با او داشته باشد. به گفتۀ شفیعی کدکنی، عرفان یعنی تفسیر شاعرانۀ دین.
دیشب که با احمدرضا احمدی عزیزم گفتوگو میکردیم او جانبدارانه دربارۀ زبان شکرین فارسی صحبت میکرد که ما همه باید ذوق کنیم و مبارکمان باشد که با همچین زبانی صحبت میکنیم، حالا نه به خاطر فرهنگ و تاریخی که داریم و مولانا و حافظ به این زبان شعر گفتهاند، بلکه به خاطر اینکه این زبان یکی از جمالشناختیترین زبانهای دنیاست.اما دربارۀ دبیرۀ آن یکسری مشکلات داریم و اینکه خیلی میسر نیست که در حوزۀ گرافیک دبیری کنیم ولی این دبیرۀ زیبا خودش حاوی یک زیباییشناسی منحصربهفرد است و همین آثاری که نشر مشکی منتشر میکند خیلی ما را نجات میدهد که از یک زاویۀ دیگر به خط فارسی نگاه کنیم.
در حیطۀ کاربرد بسیار مشکل داریم. هیچکس هم جز خودمان نمیتواند به ما کمک کند. زیباییشناسی این موضوع یک مسئلۀ کاملاً فرهنگی است. آنچه من انجام میدهم کار با فونت فارسی نیست. من با نوشتهها تصویرسازی میکنم. در واقع تلاش میکنم به دست خطهایی برسم که از نظر فضا و اتمسفر به موضوع کارم نزدیک باشد و با آن همخوانی داشته باشد. برخورد من با آن، برخوردی کاملاً حسی است. آن چه در اینگونه برخورد اهمیت دارد، درک موضوع و انتقال آن است، به گونهای که مخاطب در این درک با طراح مشترک میشود . در مورد سوال شما شاید دلمان نمیآید که خوشنویسی را فدا کنیم.
برعکس من بر این باورم که خوشنویسی در این مسیر اعتلا پیدا میکند و من با تمام احترامی که برای تمامی هنرمندان قائل هستم، و معتقدم که این موضوع اکنون تبدیل به میراث شده است و باید با احتیاط دربارۀ آن سخن گفت ولی گاهی یواشکی از خودم میپرسم این چهچهۀ آواز ایرانی ما را به کجا میبرد. وقتی شروع میکنیم آی آی آی های های های آی کاش این مصاحبه رادیویی بود. من دوباره حرفم را تکرار میکنم که اتفاقاً این امر طراحی باعث اعتلای خوشنویسی و ایجاد جذابیت در حوزۀ دبیرۀ فارسی میشود.
به نظرم این دو قابل تفکیک هستند. میتوانیم نستعلیق را با همۀ ارزشهایش که اوج آن در دورۀ قاجار است به عنوان یک گنجینه حفظ کنیم و مانند آن بنویسیم. در سوی دیگر میتوانیم قلمهای جدید طراحی کنیم ، و در طراحی آنها از زیباییشناسی نستعلیق بهره ببریم.
الان نگاه کردن به فرهنگ ژاپنی مد شده است. مثلاً ژاپنیها هم مثل ما روی زمین مینشینند ولی آنها آمدهاند تدبیر کردهاند. میزانسن هندسی دادهاند ولی ما در این موضوع دقیق نشدهایم. ژاپنیها با خطشان چه کردهند؟
آنها هم قلمهای جدید و منطبق بر تکنولوژی امروز ساختهاند و البته زیبایی خوشنویسی آنها را ندارد. در کره هم چند قلم طراحی شده. در ایران سالها پیش آقای محمد حسین حقیقی قلمی برای تیتر روزنامه طراحی کردند که بسیار خوشساخت است و طراحان گرافیک هم از آن خیلی استفاده میکنند. بعدها هم بسیاری از طراحان تلاش کردند تا قلمهای جدیدی بسازند. بیشک هیچ کدام از آنها به زیبایی خوشنویسی نیست، طراحان هم چنین ادعایی ندارند.
آقای مشکی گرافیستهای نسل قبل که تعدادی با هم رشد کردند بعضی از آثارشان خیلی ماندگار است که من این را در این نسل کمتر میبینم.
آن دوره، دورهای بسیار درخشان بود. در ادبیات، هنر و به طور کلی اتفاقات فرهنگی کمنظیر بودند. شاید اگر ادامه پیدا میکرد، تحولی در فرهنگ خاورمیانه رخ میداد. کارهایی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در زمینۀ تصویرسازی، گرافیک و سینما انجام شد هنوز هم رشکبرانگیز است. یک نکته هم این است که ما از آن کارها فاصله گرفتهایم و بعد از سی سال آنها را میبینیم. شاید اگر سی سال دیگر به این کارها نگاه کنیم نظری متفاوت داشته باشیم. از طرفی ارتباط بین هنرمندان رشتههای گوناگون بسیار بیشتر از حالا بوده و این موضوع به بهتر دیده شدن آن خیلی کمک میکند.
چرا گرافیکی که در تمام کائنات و شئونات زندگی ما جریان دارد تبدیل به یک فرهنگ عمومی نشده است؟ چرا یک مغازهدار نباید برای طراحی محل کارش با یک گرافیست مشورت کند؟
فکر میکنم ما نمیدانیم که چقدر به گرافیک محتاجیم. چقدر زندگی با گرافیک راحتتر میشود. یکی از مهمترین مسائل توجیه مسئولین است. این که آنها باید متوجه نیاز به طراحی حرفهای گرافیک بشوند و بدانند که گرافیک چقدر میتواند در رسیدن به اهداف و فرهنگسازی موثر باشد. ببینید ما محل نصب پوستر نداریم. پوسترهای فرهنگی که ارتباط مستقیم با سواد بصری مردم دارد. شاید به عهدۀ زیباسازی شهرداری باشد.
من فکر نمیکنم مدیر زیباسازی شهرداری نشانی را بخواند وگرنه از همینجا از ایشان درخواست نظارت بر این موضوع را میکردم. چرا غربیها خیلی از ما جلوتر هستند؟
قوانین مشخص و مدون و اجبار در اجرای آنها. شاید اگر قوانین را در غرب هم بردارند، مردم بدشان نیاید که با بینظمی رانندگی کنند، مالیات ندهند، گرانفروشی کنند و.... آن چه به عنوان فرهنگ مترقی قلمداد میکنیم در ابتدا به زور و با سختگیری شروع نشده و کمکم جزو عادتهای فرهنگی شده است.
شما به عنوان یک گرافیست چرا ناشر شدید؟
میخواستم ثابت کنم که میشود کتاب را به خاطر گرافیکش فروخت.
موضوع کتابها را خودتان انتخاب میکنید؟ یعنی برای انتشارشان هدف دارید؟
بله، مجموعهای تحت نام چندتایی دارم که چند کتاب با موضوعی مشخص با هم چاپ میشود، در قطع کوچک. موضوعات متفاوتاند از نمایشنامه و شعر اقوام ایرانی هست تا معرفی فیلسوفها. در سایر موارد هم دنبال کتابهایی با موضوعهای خاص هستم.
خوب بریم سر نشریۀ نشان.
نشان بیش از هر چیز مدیون مرتضی ممیز است. خود شما هم درگیر نشریه بوده و هستید. فقط میتوانم بگویم نشان تا به حال هیچ سودی نداشته و ما حتی نتوانستهایم سرمایۀ اولیه را برداشت کنیم. به هر حال به قول معروف یا عاشقی است یا دیوانگی.
روزی چند ساعت کار میکنید؟
این گفتۀ سلطانعلی مشهدی همیشه در ذهن من هست: اگر روزی شانزده ساعت کار نکنی خوشنویس نمیشوی. منظورم پشت کامپیوتر نشستن نیست، درگیری ذهنی با کلیت کارها است.
شما وقتی به درخت، به آسمان یا به فررزندانتان نگاه میکنید، الهام میگیرید؟
منابع اصلی الهام من دو چیز هستند. فرزندم و دوش آب!!! شاید به خاطر کویری بودنم به موضوع آب حساسم. شاید هم چون زیر دوش چشمها بسته است و فرصت خوبی برای فکر کردن وجود دارد.
شما بیشتر قلم و کاغذ جلویتان است یا دیوار و فکر میکنید؟ شما به دنبال طرح میروید یا فکر و طرح خودش فواره میزند؟
بیشتر احساس میکنم. معتقدم اگر موضوعی را بشود با قلب کشید حتما میشود با ابزار مکانیکی رسم کرد و احساس را منتقل کرد. در این مسیر باید از تکنیک گذشت. این محدوده جای اعجاب و شگفتزدگی و هیجانهای آنی نیست.
شما قبلاً پرتقال نبودید؟
موضوع را از رو میبرم! یاد فیلمی پلیسی افتادم. پلیس آنقدر دنبال مجرم دوید تا مجرم خسته شد و ایستاد. آن وقت با خیال راحت به دست هایش دستبند زد! بارها شده که برای یک روی جلد ساعتهای بسیار زیادی را کار کردهام تا به نتیجه رسیدهام.
دلیل این سؤلم این است که هر چیزی به نظرم خیلی خوب است پرتقالی است، شیرین و معطر.
شاید. اما مطمئنم سرخپوست بودهام! به بخش متمدن سرخپوستها بسیار علاقهمندم. وقتی فیلمی دربارۀ سرخپوستها میبینم فکر میکنم قبلاً آنجا بودهام.